سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همگان را به شتاب خواهانند و همگان مهلت جویانند ، و همه را وقتى معین نهاده‏اند و آنان درنگ مى‏کنند و از کار باز ایستاده‏اند . [نهج البلاغه]

سفره ی اذون

خدا نصیب نکنه!!!

اوایل پاییز 83 بود. جو فارغ التحصیلی بچه ها رو گرفته بود. یه استاد مثل خودشون گیر آوردن و  رفتن تو فاز مخ زنی!

 خلاصه بعد از کلی خودکشی تونستن با بچه های ارشد یه اردو ترتیب بدن!

بهانه ی اردو؟ دیدن خاکهای اطراف مشهد و آزمایشگاههای دانشگاه فردوسی مشهد.

خوب بود! همه قبول کردن!

اوایل دیماه بود که رفتیم.

 همون طور که گفتم خدا نصیب نکنه!!!

البته هم کلاسی های منو! نه اردوی مشهد!!!

شبی که رفتیم حرم...............

اول بگم دم در حرم اول از همه به من گیر دادن. وقتی با موفقیت اومدم بیرون چشمای از حدقه بیرون اومده ی استاد، پسرا و دخترای بی حجابمون داشت بدجور می پاییدم! انگار بیچاره ها خیلی درگیر بودن که چرا به تنها دختر باحجاب کلاس گیر داده بودن! به شما هم نمی گم  تا باشین تو کف...

مهم نبود...

اما چشمتون روز بد نبینه... من که از خجالت مردم!! از همون اول خادمی نبود که بهمون تذکر نده!!! خانم حجابت... خانم چادرت... خانم...

بچه با غیرتا و استاد محترم هم که حسابی شاکی شده بودن... از دست دخترا؟ نه جونم!!! از دست خادمین محترم!!!

تو حرم حسابی حس مرجع تقلید بودن منو گرفته بود... یکی می گفت: چطوری باید نیت بکنیم؟ یکی دیگه می گفت: باید حتما به ضریح دست بزنیم؟ یکی دیگه...

ناژین که اصلا نمی تونست اون چادر کوتاه رو طوری جمع کنه که هم سرش پوشیده بشه و هم اون شلوار کوتاش! گفت: من باید دستمو به ضریح بزنم! (عجب اعتماد به نفسی)

بچه ها سعی کردن بی خیالش کنن اما نتونستن! هنوز درگیر سئوالات بچه ها بودم که یه دفعه با صدای جیغ ناژین همه ی بچه ها رفتن سمت ضریح!

فقط ناژین رو می دیدیم که داشت جیغ می زد و دستش رو بالا گرفته بود! چادرش هم که الله اعلم!!! معلوم نبود کجا انداخته بود!! خلاصه مائده و فریده به زور از زیر دست و پا کشیدنش بیرون!

همه نگرانش بودیم که چی شده؟

در حالی که اشکش درومده بود گفت: یکماه بیشتر بود که مواظبش بودم! ناخنم شکست!

بچه ها یخ کرده بودن! جیغ ناژین فقط به خاطر شکستن ناخن بلندش بود!!

دلم سوخت!! نمی دونم به حال کی!! فقط می دونم بدجور سوخت!!




موذن ::: چهارشنبه 85/10/13::: ساعت 9:5 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :233023
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
موذن
سلام. موذن منم. یه نسل سومی معمولی! اذان می گم اما فقط وقتی که می خوام خودم نماز بخونم. متولد 62 ام. نوشته هام حرف چشمامه و دلم! قصه ی همین دور و براست!
 
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<