سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که اندیشه اش را به کار اندازد، به پاسخ خود می رسد . [امام علی علیه السلام]

سفره ی اذون

امروز بیشتر به حرف اساتید گوش کردم؛

چیزای تازه ای یاد گرفتم؛

اول از همه کارآفرین رو برامون تعریف کردند: کارآفرین ها افراد مخربی هستند که امنیت جامعه ای که در اون زندگی می کنند رو به خطر می ندازن!!

ممنون!!!! این همه تعریف؟!! بابا همه که جنبه ندارن... مامان خونه اگه بدونه ، اصلا تشویقم نمی کنه!!!

تو هر کشوری1% افراد کارآفرین هستند یعنی می تونند کارآفرینی کنند که به خاطر مشکلات، عده ی زیادی ازاونها، دست به هیچ کاری نمی زنند!

احتمال شکست در کارآفرینی بالای 50% است. آدم های ورشکسته در امریکا از محترمترین افراد جامعه هستند که برای رشد مجدد با کمک دولت مواجه خواهند شد! و در ایران افراد بدبختی که قدرت سربلند کردن رو هم ندارند و اولین کسی که مقابلشون قرار می گیره، همون دولته!!( من خودم از طرفدارای دو آتیشه ی دکتر احمدی نژادم... گیر نده خواهشاً)

نماینده ی اداره ی کار که اومد می گفت: اولین مشکل کارآفرین، ما دولتی ها هستیم و قوانین دست و پا گیر اداره ی کار!!

می خوام یه نتیجه بگیرم: البته یکی از اساتید بعدا این رو گفت:

کسی که می ره دنبال کارآفرینی یا دیوونه است یا عاشق!!! البته اون می گفت تو کشور ما!!! ولی من نگفتم!

.

.

.

من نفهمیدم این کلاس ها برای اینه  که ما تشویق به کار آفرینی بشیم یا نه!!!

شما اگه جای من بودین انگیزه پیدا می کردین؟! والله من که پیدا نکردم!

 




موذن ::: یکشنبه 85/9/19::: ساعت 11:29 عصر

امروز دیگه می خوام زکات علممو بدم.

ساعت اول بود استاد رو تخته نوشت:

حقوق ماهیانه ی یک خانواده ی چهار نفره در سوئیس: 13000000 تومان ( درسته! سیزده میلیون!)

حقوق ماهیانه ی یک خانواده ی چهار نفره در ایران: 250000 تومان

.

.

.

داشتم تخته رو نگاه می کردم.

.

.

.

استاد تخته رو پاک کرد و گفت: خسته نباشین!

ببخشید هیچی از اون کلاس نفهمیدم. داشتم به اون جمله فکر می کردم، به نظرم استاد هم تو اون دوساعت در مورد همون صحبت می کرد!!!

نظر شما چیه؟؟!!!




موذن ::: سه شنبه 85/9/14::: ساعت 9:2 عصر

روز یکشنبه بود، دوباره رفتم دانشگاه!! خب خدا رو شکر انگار امروز از اسم نویسی خبری نبود یا حداقل من نشنیدم!! یاد ابتدایی مون افتادم، روزهای شنبه ناخن ها رو نگاه می کردن!!! یادتونه؟!!!

وقتی سازمان تماس گرفته بود، فکر کردم باز با مجمع علافین روبرو خواهم شد، اما خب همه جورش بود! دختر، پسر، پیرمرد، پیرزن، سیکل، لیسانس، بیکار، کارمند و یکی توشون علاف!!! اونم من!!

همون روز اول، با حضور اولین استاد، همه متوجه شدیم یکی از پیرمردهای حاضر در جلسه شرکتی رو می خواد تاسیس کنه که از سال 72 دنبال کاراشه و هنوز موفق به اتمام مراحل اداری نشده!!!!

البته این اطلاعات سر کلاس های بعدی هم با حضور سایر اساتید دائما تکرار می شد و اواخر به یک جک تبدیل شده بود که با" ب" بسم الله آقای دهنوی همه مون می زدیم زیر خنده و اساتید که با توجه خاصی به حرف های ایشون گوش می کردند، از بی ادبی ما شوکه می شدند....

یه چیز جالب که اون روز متوجه شدم:

اذان ساعت 11.5 بود. اما صدای اذان نیومد. در حالی که محکم دستامو رو سرم گرفته بودم که شاخ هام نیاد بیرون، از کلاس خارج شدم و رفتم نمازخونه!!

اون همه کفش... نه بابا یه خبری هست!!! خب مطمئن شدم حداقل تو نماز خونه پرنده پر می زنه!!!

.

.

.

بابا ای ول!!

 فکر کردم اشتباه اومدم. اینم به خاطر یک سالیه که از فارغ التحصیلیم می گذره...

یاد تنها خوابگاه مختلط دانشگاه افتادم که بعضی ها بهش می گفتند نماز خونه!! به زور یه جا پیدا کردم تا نماز بخونم... انگار واسشون عجیب بود، یکی می گفت: اذان نشده، یکی دیگه می گفت: نماز نشده،...

چهار رکعت رو خوندم و سریع به کلاس برگشتم در حالی که هنوز هاج و واج اذان بودم!!!

بعدا فهمیدم آقایون متفکر دانشگاه، اذان رو به افق تهران یا ساعت 12 پخش می کنند تا کلاس ها تموم بشه!!

فکر می کنین چه دلیلی دارن؟ یا بعدا...

پی نوشت:

1-      احتمالاً به خاطر حضور اکثریت بچه های تهران، اذان رو به افق تهران پخش می کنند!!

2-   احتمالاً بعدا که اذان می شه ساعت 13 به خاطر کلاس، اذان رو ساعت 12 پخش می کنند. فکر کنم با خدا قرارداد بستند!! این به اون در!!

3-      خیلی بی شرف ان!!! نمازم یه روز دیگه دیر شد!

4-      قول می دم پست بعدی یه کم اطلاعات بهتون بدم البته در مورد کارآفرینی!




موذن ::: پنج شنبه 85/9/9::: ساعت 11:32 عصر

یه روز که شدیدا منتظر تماس سازمان بودم برای طرح کارورزی، تماس گرفتند ... گفتند طرح کارآفرینی داریم، یه هفته ای، شرکت می کنین؟؟ گفتم خب بعدش چی؟! گفت:  بعدش هیچی!!!!!(بچه پررو)

منم با عصبانیت گفتم میام. ولی قصد رفتن نداشتم. آخه...

شنیم که گفت: هفته ی بعد، دانشگاه آزاد، دانشکده ی برق، سالن اجتماعات.

...

با مامان و بابای خونه مشورت کردم. اونها که معمولا سر هیچ مسئله ای به توافق نمی رسن، گفتن: برو، شاید... ( از اینجا به بعد رو دیگه با هم توافق نظر نداشتند)!!

شنبه رفتم دانشگاه... ( این دانشگاه از اوناییه که چادر توش اجباریه!) جلو در نگهبانی خانمها، خانمی می گفت: با حجاب ها( منظور چادری های باحجاب) اسم بنویسن برن داخل! بی حجاب ها( منظور چادریهای بی حجاب) حجابشون رو درست کنن برن داخل!! اهل تسنن هم ....

آقاجاتون خالی... رفتیم تو کف!!

اصلا از دیدن این همه جماعت چادری کیف نکردم!!!

تازه شم خیلی حرصم دراومد!!!! انگ آنتی چادر بهم نزنین خواهشا!!!!

شما هم بودین جای من اصلا خوشحال نمی شدین که بله بابا چه همه چادری!!! البته وقتی می دیدین که خانم چادری هیچ فرقی نداره با اون بی حجاب...!! می دیدین که خانم محجبه هم باید کنار بقیه چادری ها متلک های... رو بشنوه!! می دیدین چادر شده یه شال دور کمر که ادامش داره روی زمین کشیده می شه!! می دیدین...

به خدا این دو تا با هم فرق داشتند! نمی دونم؟!! شاید من دارم اشتباه می کنم! اما فکر نمی کنین بدجور دارن ارزش چادر و چادری رو حساب می کنند؟

من که نمی تونم بین دو صورت این معادله علامت مساوی بزارم!!!

یکی از بچه های کلاس ( البته روز های بعد) می گفت: تو نماز خونه یکی از خانمها ازم پرسید: ببخشید شما دانشجوی اینجایین؟! گفتم: نه!! بلافاصله به دوستش گفت: می گم... تا حالا اینقدر با حجاب کسی رو ندیدم اینجا!!!

باز ما رفتیم تو همون کف قبلی...

با خودم گفتم اگه اینا گل دخترای وبلاگ نشین رو ببینن چی می گن؟!!.

.

.

.

وقتی با در بسته ی سالن اجتماعات روبرو شدم، تماس گرفتم سازمان، گفتند: شروع کلاس ها یکشنبه است.

خب اینم نتیجه ی بی توجهی من!!!




موذن ::: دوشنبه 85/9/6::: ساعت 10:26 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 7


کل بازدید :234538
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
موذن
سلام. موذن منم. یه نسل سومی معمولی! اذان می گم اما فقط وقتی که می خوام خودم نماز بخونم. متولد 62 ام. نوشته هام حرف چشمامه و دلم! قصه ی همین دور و براست!
 
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<