خدایا چقدر تو مهربونی و عزیز!
امروزم باز دم اذون پای سفره ت نشستم! نه! روزه نداشتم! فقط یه دل دریایی پر خون و که گذاشتم کنار سجاده و اومدم سوار کشتی نجاتم شدم. غم هامو نیاوردم که دفترتو خط خطی کنم. غم هامو گذاشتم تا بیام پای درد دل تو بشینم. برای اولین بار بود. همیشه خودم بودم و تو بودی و غصه های من!
ایندفعه منم و تویی و غصه های تو؟
شنیدم دلت می گفت: چرا این کارا رو می کنین؟! شما که خوب می دونیین راه من رو از بی من؟؟
آره تو گفتی! ما شنیدیم! فهمیدیم! بعضی وقت ها هم حفظ کردیم تا یه افه یی بیایم! قاب کردیم حرفاتو گذاشتیم لب طاقچه؟ راستی تابلویی که مجید درست کرده رو دیدی؟ سوره ی حمده! خیلی قشنگ شده! تواتاق پذیرایی نصبش کردیم!
راستشو بهت بگم؟؟؟ نمی دونم به خاطر کار معرق بود یا به خاطر سوره ی حمد؟!
دیدی چقدر برامون مقدسی؟!
خدایا ازمون توقع نداشته باش که بیشتر از این بفهمیمت! من کجا و فهم تو؟!
مهربون دوست داشتی من! درد دلات تموم نشد! من اهلش نبودم! آدم این کار نبودم! فقط به پاس همه ی غصه هات یه آه می کشم پای سفره ی اذون ازت می خوام قدرت درک آیه هاتو بهم بدی!
التماس دعا