روز یکشنبه بود، دوباره رفتم دانشگاه!! خب خدا رو شکر انگار امروز از اسم نویسی خبری نبود یا حداقل من نشنیدم!! یاد ابتدایی مون افتادم، روزهای شنبه ناخن ها رو نگاه می کردن!!! یادتونه؟!!!
وقتی سازمان تماس گرفته بود، فکر کردم باز با مجمع علافین روبرو خواهم شد، اما خب همه جورش بود! دختر، پسر، پیرمرد، پیرزن، سیکل، لیسانس، بیکار، کارمند و یکی توشون علاف!!! اونم من!!
همون روز اول، با حضور اولین استاد، همه متوجه شدیم یکی از پیرمردهای حاضر در جلسه شرکتی رو می خواد تاسیس کنه که از سال 72 دنبال کاراشه و هنوز موفق به اتمام مراحل اداری نشده!!!!
البته این اطلاعات سر کلاس های بعدی هم با حضور سایر اساتید دائما تکرار می شد و اواخر به یک جک تبدیل شده بود که با" ب" بسم الله آقای دهنوی همه مون می زدیم زیر خنده و اساتید که با توجه خاصی به حرف های ایشون گوش می کردند، از بی ادبی ما شوکه می شدند....
یه چیز جالب که اون روز متوجه شدم:
اذان ساعت 11.5 بود. اما صدای اذان نیومد. در حالی که محکم دستامو رو سرم گرفته بودم که شاخ هام نیاد بیرون، از کلاس خارج شدم و رفتم نمازخونه!!
اون همه کفش... نه بابا یه خبری هست!!! خب مطمئن شدم حداقل تو نماز خونه پرنده پر می زنه!!!
.
.
.
بابا ای ول!!
فکر کردم اشتباه اومدم. اینم به خاطر یک سالیه که از فارغ التحصیلیم می گذره...
یاد تنها خوابگاه مختلط دانشگاه افتادم که بعضی ها بهش می گفتند نماز خونه!! به زور یه جا پیدا کردم تا نماز بخونم... انگار واسشون عجیب بود، یکی می گفت: اذان نشده، یکی دیگه می گفت: نماز نشده،...
چهار رکعت رو خوندم و سریع به کلاس برگشتم در حالی که هنوز هاج و واج اذان بودم!!!
بعدا فهمیدم آقایون متفکر دانشگاه، اذان رو به افق تهران یا ساعت 12 پخش می کنند تا کلاس ها تموم بشه!!
فکر می کنین چه دلیلی دارن؟ یا بعدا...
پی نوشت:
1- احتمالاً به خاطر حضور اکثریت بچه های تهران، اذان رو به افق تهران پخش می کنند!!
2- احتمالاً بعدا که اذان می شه ساعت 13 به خاطر کلاس، اذان رو ساعت 12 پخش می کنند. فکر کنم با خدا قرارداد بستند!! این به اون در!!
3- خیلی بی شرف ان!!! نمازم یه روز دیگه دیر شد!
4- قول می دم پست بعدی یه کم اطلاعات بهتون بدم البته در مورد کارآفرینی!